کوه بانخستین سنگها آغاز می شود/وانسان با نخستین درد
احمد شاملو
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
حافظ
باغ مرا ده قطره باران آبرو داد
انگشتهایت!
هرآن بهانه که عمری به گریه ام جاریست
برای چیدن چشم اشک راکفایت بود
بهرام باعزت
عشق داغی است که تامرگ نیاید نرود
هرکه برچهره ازاین داغ نشانی دارد
دراین شهراز نفاق روشنایی به شب منت به طاق از تیره رویی